Sunday, May 08, 2005

*یه قصه

مردی بود که زندگیش را با عشق و محبت پشت سر گذاشته بود وقتی مرد همه می گفتند به بهشت رفته است آدم مهربانی مثل او
حتما به بهشت میرفت رفتن به بهشت چندان برای این مرد مهم نبود اما به هر حال به بهشت رفت
درآن زمان بهشت هنوز به مرحله ی کیفیت فراگیر نرسیده بود استقبال از او با تشریفات مناسب انجام نشد دختری که باید او را راه میداد نگاه سریعی به فهرست نام ها انداخت ووقتی نام او را نیافت او را به دوزخ فرستاد
در دوزخ هیچ کس ازآدم دعوت نامه یا کارت شناسایی نمی خواهدهرکس به آنجا برسد می تواند وارد شود مرد وارد شد و آنجا ماند
چند روز بعد ابلیس با خشم به دروازه ی بهشت رفت و یقه پطرس قدیس را گرفت این کار شما تروریسم خالص است پطرس که نمیدانست ماجرا از چه قرار است پرسید چه شده ابلیس که از خشم قرمز شده بود گفت آن مرد را به دوزخ فرستاده اید و آمده و کار ما و زندگی ما را به هم زده از وقتی که رسیده نشسته و به حرف های دیگران گوش می دهد در چشمهایشان نگاه میکند به درد و دلشان میرسد حالا همه دارند در دوزخ با هم گفتگو میکنند هم را در آغوش می کشند و می بوسند دوزخ جای این کارها نیست لطفا این مرد را پس بگیرید
باچنان عشقی زندگی کن که حتی اگر بنا به تصادف در دوزخ افتادی خود شیطان تو را به بهشت بازگرداند

پائولو کوئلیو -
متن بدون تصحیح در اینجا نقل شده است*

1 Comments:

Anonymous Anonymous said...

خیلی لذت بردم . خیلی قشنگ بود.خیلی

May 09, 2005 11:37 a.m.  

Post a Comment

<< Home