Sunday, December 25, 2005

احمدی نژاد

در ايامی که کشور مصر تحت تسلط انگلستان بود يک تاجر انگليسی هر ماه کالای خود را بار شتر می کرد و از حاشيه رود نيل می گذشت و خودش رو به قاهره می رسوند. در قاهره کالاهايش را که اکثرا اسباب بازی و گوشواره و دستبند و گردن بند های بدلی بودند می فروخت. با پول آنها اشيای تاريخی و زير خاکی های مصر را که بسيار ارزش داشت می خريد و در انگلستان به بهای بسيار گزافی می فروخت.
روزی که مطابق هميشه در حال طی مسير بود متوجه شد که ساربان مصری عصبانی است و با صدای بلند سخنانی به زبان می آورد.
از مترجم پرسيد: ساربان چه می گويد؟ مترجم از پاسخ دادن طفره رفت!
تاجر دوباره اصرار کرد و مترجم به ناچار گفت: صاحب ساربان به شما دشنام می دهد!
مترجم انتظار داشت که تاجر عصبانی شود و ساربان را تنبيه نمايد. اما در چهره تاجر تغييری ايجاد نشد!
دوباره تاجر پرسيد: چه دشنامی می دهد؟
دشنامهای بد. او به شما دشنامهای بسيار زشتی می دهد و می گويد به کشور ما آمده ايد تا ما را غارت کنيد! باز هم تاجر عکس العملی نشان نداد!
دوباره تاجر پرسيد: آيا اين دشنامها مانع رسيدن ما به قاهره می شود يا نه؟
مترجم گفت نه صاحب! او فقط دشنام می دهد و کار ديگری انجام نمی دهد. می خواهيد به او بگويم ساکت شود؟
تاجر گفت: نه بگذار دشنام بدهد و با دشنام سبک بشود! فقط يادت باشد اين بار که به مصر آمدم همين ساربان را استخدام کنی، او خطرناک نيست

2 Comments:

Anonymous Anonymous said...

This was interesting

December 25, 2005 8:58 p.m.  
Anonymous Anonymous said...

dasteton dard nakone aziz
enis
istanbul

January 02, 2006 1:34 p.m.  

Post a Comment

<< Home