Sunday, April 02, 2006

خویش

امشب دور هم رسیدیم به اونجا که شروع کردیم به فال گرفتن:

ما آزموده ایم درین شهر بخت خویش ............ بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

از بس که دست می گزم و آه میکشم ............. آتش زدم چو گل به دل لخت لخت خویش

دوشم ز بلبلی چه خوش آمد که می سرود ....... گل گوش پهن کرده ز شاخ درخت خویش

کای دل تو شاد باش که آن یار تند خوی ........ بسیار تند روی نشیند ز بخت خویش

خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد .. بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش

ای حافظ ار مراد میسر شدی مدام ................ جمشید نیز دور نماندی ز تخت خویش


بنظر می رسد که حافظ اولا کاملا به وضعیت موجود احاطه دارد و ثانیا موافق است که من سیزده رو خارج از ونکور بدر کنم، تا چه قبول افتد و چه در نظر آید

0 Comments:

Post a Comment

<< Home