Tuesday, July 05, 2005

سارا

.... این شعر گرچه خیلی وزن و قافیه درستی نداره و ... ولی یه چیزی از دوران خوب مدرسه ام توش هست که

یادم نرفته سارا، دستان کوچکت بود، در دست کوچک ما
حرفت همیشه سارا در ذهن ماندنی بود
درست به کودکیمان شیرین و خواندنی بود

بعد از تو بود اکرم، تکلیف اینچنین بود
شاید که عشق ما هم شیرینیش همین بود

مردی می آمد از دور، داسش به یاد یاران
مردی به پشت اسبش آهسته زیر باران

گلدان عشق ژاله، بی آب دیده افسرد
دلهای سبز ما هم چون اشک ژاله افسرد

فریاد دشت برخاست، زیر نوای چوپان
ترس از دروغ آمد با او به زندگیمان

تصمیم داشت کبری، دیگر کتاب خود را
باران زده نبیند شاید به شوق فردا

فردا که آمد امروز پیوسته ماندنی نیست
تصمیم خوب کبری امروز خواندنی نیست

شاید چنین توان گفت، تصمیم داشت دریا
باشد همیشه با ما، شوید غبار غم را

کم کم بزرگتر شد سارا و حرف او هم
دیگر نداشت چیزی از عشق و عاشقی کم

تقسیم عشق سارا بین تمام دنیا
سهل است دیگر این کار صفر است حاصل اما

ای کاش درس سارا با یک انار می ماند
ای کاش کودکی باز در دل ترانه می خواند

درد است در دل من اینجا و عشق آنجا
گر فرصتی دهد دست گیرم سراغ سارا

نیما جهان بین -

1 Comments:

Blogger Pedram said...

good old times...

July 06, 2005 8:48 a.m.  

Post a Comment

<< Home