Monday, March 06, 2006

... من و تو، بارون و درخت

من باهارم تو زمين
من زمینم تو درخت
من درختم تو باهار ــ
ناز انگشتای بارون تو باغم مي‌کنه
ميون جنگلا تاقم مي‌کنه.

تو بزرگی مثِ شب.
اگه مهتاب باشه يا نه
تو بزرگی مثِ شب.

خودِ مهتابی تو اصلاً، خودِ مهتابی تو.
تازه، وقتي بره مهتاب و
هنوز
شبِ تنها
بايد
راه دوری ‌رو بره تا دَم دروازه روز ــ
مثِ شب گود و بزرگی
مثِ شب.

تازه، روزم که بياد
تو تميزی
مثِ شبنم
مثِ صبح.

تو مثِ مخملِ ابری
مثِ بوی علفي
مثِ اون ململِ مه نازکي:
اون ململِ مه
که رو عطرِ علفا، مثل بلاتکليفی
هاج و واج مونده مردد
ميون موندن و رفتن
ميون مرگ و حيات.

مثِ برفايی تو.
تازه آبم که بشن برفا و عُريون بشه کوه
مثِ اون قله‌ مغرور بلندی
که به ابرایِ سياهی و به بادای بدی می‌خندی ...

[]

من باهارم تو زمين
من زمينم تو درخت
من درختم تو باهار،
ناز انگشتای بارون تو باغم می‌کنه
ميون جنگلا تاقم می‌کنه

احمد شاملو -

0 Comments:

Post a Comment

<< Home